جان فشانی کردن، جان دادن، مردن، جان افشاندن جان دادن، جان خود را در راه کسی فدا کردن، فداکاری کردن برای کسی، برای مثال گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد / جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم (سعدی۲ - ۵۱۹)
جان فشانی کردن، جان دادن، مردن، جان افشاندن جان دادن، جان خود را در راه کسی فدا کردن، فداکاری کردن برای کسی، برای مِثال گر نسیم سحر از زلف تو بویی آرد / جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم (سعدی۲ - ۵۱۹)
دامن افشاندن. تکاندن دامن، رها کردن دامن. سردادن دامن. از دست نهادن دامن: در حسرت آنم که سروپای بیکبار در دامنش افشانم و دامن نفشاند. سعدی. ، فیض بخشیدن: بر آن سایه چو مه دامن فشاندم چو سایه لاجرم بی سنگ ماندم. نظامی. ، فروتنی کردن. دامن فشان گردیدن، اعراض کردن. ترک گفتن: چه کردم کآستین بر من فشاندی مرا کشتی و پس دامن فشاندی. خاقانی. - دامن فشاندن از، بس کردن ازو. ترک او گفتن. اعراض کردن از کسی یا چیزی: دامن مفشان از من خاکی که پس از من زین در نتواند که برد باد غبارم. حافظ. - دامن فشاندن بر، دامن افشاندن بر. اعراض کردن از: جان فشان و راد زی و راه کوب و مرد باش تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن. خاقانی
دامن افشاندن. تکاندن دامن، رها کردن دامن. سردادن دامن. از دست نهادن دامن: در حسرت آنم که سروپای بیکبار در دامنش افشانم و دامن نفشاند. سعدی. ، فیض بخشیدن: بر آن سایه چو مه دامن فشاندم چو سایه لاجرم بی سنگ ماندم. نظامی. ، فروتنی کردن. دامن فشان گردیدن، اعراض کردن. ترک گفتن: چه کردم کآستین بر من فشاندی مرا کشتی و پس دامن فشاندی. خاقانی. - دامن فشاندن از، بس کردن ازو. ترک او گفتن. اعراض کردن از کسی یا چیزی: دامن مفشان از من خاکی که پس از من زین در نتواند که برد باد غبارم. حافظ. - دامن فشاندن بر، دامن افشاندن بر. اعراض کردن از: جان فشان و راد زی و راه کوب و مرد باش تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن. خاقانی
دانه افشان. دانه پاش. دانه پراکن. که دانه افشاند. که دانه پراکند. که دانه پاشد. که دانه ریزد: دانه فشان گشته بهر گوشه ای رسته ز هر دانۀ او خوشه ای. نظامی
دانه افشان. دانه پاش. دانه پراکن. که دانه افشاند. که دانه پراکند. که دانه پاشد. که دانه ریزد: دانه فشان گشته بهر گوشه ای رسته ز هر دانۀ او خوشه ای. نظامی